حانیه
روایتی از داستان قهرمانهی حضرت زهرا (سلام الله علیها) را با کلماتی مملو از لطافت شاعرانه به قلم کشیده است.
مجموعه نامه های یک دانشجوست که به نیویورک مهاجرت کرده است. در ظاهر شاید این نامه ها برای رفع دلتنگی از همسر و بیان روزمرگی ها باشد اما در پایان رنگ و بوی مادرانه حضرت زهرا (س) را به خود خواهد گرفت.
بخشی از کتاب :
من مرد تنها سفر رفتن نیستم، حانیه، آن هم این همه دیر، این همه دور، دوباره خواب دیدم، حانیه. توی یک شهرم، یک شهر قدیمی با دیوارهایی کاهگلی. قدیم است، خیلی قدیم. از هر که میپرسم کجایم، هیچ کس انگار مرا نمی بیند. روح هستم انگار. مردم از میان سینه ام رد میشوند. تشنه ام. یک مشت کاغذ زیر بغلم دارم، لپ تاپم هم هست. گیج و منگ توی کوچه ها قدم میزنم . جز صدای ماغ شتری در دوردست و قدقد چند مرغ و خروس، صدایی در شهر نیست. توی خواب هی قدم میزنم هی سؤال میکنم ،هی دست به دامان اهالی میشوم ،هیچاهیچ. انگار نیستم. انگار توی دیگ بزرگ مسی دارم داد میزنم، توی آکواریوم .کلمه ها توی آب قلپ پلپ حبابند و انگار از دهان بیرون نیامده بخار می شوند. کوچه به کوچه شهر را ورق میزنم و به گورستانی شکسته میرسم. وسط گورستان زنی سیاه پوش نشسته بالای مزاری و گریه میکند. به سمت زن میروم نمیرسم. میروم. نمی رسم. انگار کف این سنگ راه تردمیل گذاشته باشند! انگار زن سراب است! این زن کیست که صدا و تصویر گریه هایش آخرین چیزی است که می بینم و می شنوم؟ باورت می شود، حانیه؟ باورت میشود که همه خوابم همین است؟ خوابم به این زن ختم می شود گاهی توی گورستانی شکسته ،گاهی میان معبدی یا مسجدی مثلاً یا جایی مثل عبادتگاه. هر چه هست، جای مقدسی است. آدمیزاد هشتاد درصد بدنش آب است. من میگویم اشک است. اشک خیلی چیز خوبی است لاکردار، آبادی چشم است. بزرگ ترین تمدن ها کنار رودخانه ها پدیدار شده اند. مگر نه؟ فرقی نمیکند در خوابم این زن کجا باشد.در چه حالی باشد. گریه میکند و با وجود این که پشتش به من است و دور ،می فهمم دارد گریه می کند. به گریه می افتم و بیدار می شوم……
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.