من فاطمه هستم دختر محمد (ص)
کتاب من فاطمه هستم دختر محمد (ص) پژوهشی پیرامون شش واقعه صورتگرفته در کمتر از ده روز پس از رحلت پیامبر اسلام(صل الله علیه و آله) می باشد.
این وقایع عبارتاند از: همایش انصار، غصب خلافت و فدک، خطبه فدکیه حضرت زهرا(س)، تهاجم به خانه وحی و شهادت فاطمه(سلام الله علیها) و وصیتنامه الهی سیاسی وی.
گزیده ای از کتاب:
عجیب است … به راز می ماند …
نقطه ای از نقشه را تصور کن که دیگر حتی برای ماجراجویان و جهان گردان جذاب نیست. نقطه ای گم شده در تاریکی زمان جغرافی دانان نیز از آن کوچ کرده اند. منطقه ای فراموش شده در دور دست ها که از سالهای دور خاطراتی محو در سینه دارد…
فاطمه چه کسی بود و چه کرد؟ چرا او که نامش پانزده قرن است به یاد می آید وصیت کرد کسی از محل مزارش باخبر نشود؟
زادگاه او سرزمینی بود بزرگ و کم آب بی حتی یک رودخانه که در تمام سال جاری باشد.
شن های روان زیر آفتاب سوزان آنجا که ساعت ها بگذرد و نشود آبی نوشید، آبی نباشد برای نوشیدن.
بعد کودک تشنه شود، مادر از عطش بیتاب شده … تا دور دست ها سراب است و خستگی، نایی نمانده، و این داستان همه ی روزهاست …
مرد چه کسی را صدا بزند؟
مرد چه کسی را صدا بزند؟… جرعه ای آب گوارا از کجا جوید؟… به عشق چه چیز زنده بماند؟؟
ناگهان نگاهش به گودالی می افتد کوچک… پر از آب ولی آب گندیده. درنگ نمیکند…. چه کند؟ جز لب زدن به آب گندیده راهی مانده؟!… سر به گودال می آورد…. برای خاطر فرزندش برای خاطر زنش برای خاطر شترش برای خاطر خودش…
سر به گودال می کند ولی برق شمشیری نابکار چشمش را می زند… و خون تازه فوران میکند… و انسانی به خاطر زنده ماندن انسانی دیگر را بی جان میکند… به خاطر یک جرعه به خاطر یک آب گندیده که دیگر بخار شده است…. یک نفر بی جان می شود و دو قبیله تا سالهای سال بر سر جان او خون همدیگر را می ریزند اینجا جزیره ی خون است…. جزیره ی سرگردانی… جزیره ی پرسه … زادگاه فاطمه : جزيرة العرب.
صحرا عرب بدوی را سخت کوش و رنجان بار آورده بود ولی راهی برای بیرون آمدن از این تنگنا پیدا نمیکرد او فقط به زنده ماندن و نجات فکر می کرد. در آن زمان بادیه تنها پناهگاه عرب بود خطرهای صحرا به عرب آموخته بود بی باک باشد و همواره آماده ی جنگ به قول زهیر بن ابی سلما شاعر همان دوران ها وقتی آسیاب جنگ به چرخش درآید آدم ها مثل دانه هایی هستند که میان سنگ زیرین و زبرین خُرد می شوند.
جنگ
اهریمنی است که هر سال دو بار آبستن می شود و می زاید.
این دشمن چه کسی بود؟ گاه آفتاب و حیوان صحرا بود، گاه یک نفر آدم خسته ی دیگرگاه یک قبیله ی دیگر نگهبان عرب صحرا شمشیرش بود و قلعه ی او شتر و اسبش بیابان گرد به فکر کسی نبود و آزاد و مستقل رفتار میکرد به هیچ نظم و قانونی گردن نمی نهاد. با این حال اگر پای مهمان و هم قبیله در میان بود سخاوتمندانه رفتار می کرد.
هر قبیله یک رئیس داشت. همان کسی که کهن سال تر، دست و دل بازتر دلیرتر، خوش بیان تر و مدبّرتر بود.
جاهلیت
هم قبیله ها به پدرها و پدربزرگهایشان می نازیدند؛ مخصوصاً اگر پدرانشان صاحب اسم و رسم و دلاوری و دارایی بودند. نیروبخش عربها وفاداری به قبیله بود.
اسم آن دوران جاهلیت بود دوران نادانی.. دوران رفتارهای دور از خرد و احساسی کم نبودند آدمهایی که در چادر زندگی کنند. آنها در صحرا چه میکردند؟ بز شتر و گوسفند میچراندند؛ از گوشت و شیرشان می خوردند، از پشم شان لباس می بافتند پشم و شیر را می فروختند به جایش خرما و لباسهای دیگر میگرفتند. اعراب «عدنانی» یا «شمالی» این گونه زندگی میکردند بعضی ها صحرانشین نبودند؛ در شهرها زندگی می کردند.
کلیددار کعبه
کلیدداری کعبه به دست قریشی ها افتاد قصی بن کلاب منصب ها را به سه فرزندش بخشید دارالندوه – شورای مشورتی قریش را به عبدالدار،
پذیرایی از حاجیان را به عبد الغزا، و آب دادن را به عبد مناف، همان کسی که مکی ها را تشویق می کرد زائران کعبه را اکرام کنند.
او کاروان های بازرگانی به بیرون از مکه به راه انداخت. در زمستان و تابستان و آسایش قریش را بیشتر کرد. نام فرزند او عبد المُطَّلِب است. عبد المطلب مردی حکیم بود که هنگام مشکلات نزد او میرفتند کلید دار کعبه و زمامدار قریش عبد المطلب پدر عبدالله است و عبدالله پدر محمد و محمد ﷺ پدر فاطمه
معرفی کتاب جهت مطالعه بیشتر
کتاب این خانه پر از نام محمد است
لینک ثابت کتاب من فاطمه هستم دختر محمد(ص) در سایت کتابخانه ملی ایران
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.