دفتر خاطرات فضه / کنیز حضرت زهرا (ع)
کتاب دفتر خاطرات فضه خاطراتی است از زبان فضه خادمه ی آن حضرت که گویا خود ایشان در دفتری برای یادگار خاطراتش را نوشته و در ابتدای کتاب هم از زبان ایشان به مخاطب پیغام می دهد که چگونه ماجرای او با خانواده پیامبر خدا شروع شده است. متن داستان جذاب و روان نوشته شده و مخاطب را برای ادامه خواندن کتاب راغب می کند.
بخش هایی از این کتاب را با هم در بخش زیر میخوانیم:
آن سال بهترین ماه رمضان عمر من بود خاطره اش را هیچ وقت فراموش نمی کنم. یک شب مولایم پیامبر را دعوت کرد تا برای افطار مهمان ایشان باشد.
حضرت قبول کرد و برای افطار آمد و هنگامی که می خواست برود دخترش آن حضرت را برای افطار فردای آن روز دعوت کرد. پیامبر برای دومین بار به خانه ما آمد.
هنگام رفتن، امام حسن عرض کرد: پدربزرگ، دعوت مرا قبول کنید و فردا به خاطر من برای افطار نزد ما بیایید پیامبر قبول کرد و برای بار سوم هنگام افطار به خانه ما آمد.
هنگامی که پیامبر میخواست برود امام حسین حضرت را دعوت کرد تا چهارمین روز را به خاطر او برای افطار بیاید.
پیامبر چهار روز پی در پی به دعوت امیرالمؤمنین و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین برای افطار آمده بود. هنگامی که حضرت می خواست از خانه بیرون برود من جلو رفتم و عرض کردم : يا رسول الله فدای شما شوم همان گونه که دعوت اربابانم را پذیرفتید و ما را شرافت دادید دوست دارم دعوت مرا نیز قبول کنید و با آمدنتان به من شرافت دهید.
پیامبر که انتظار چنین سخنی را از من نداشت با خوشحالی فرمود: «آری ای کنیز دخترم فاطمه دعوت تو را قبول می کنم. آن شب را با خوشحالی به صبح رساندم و در فکر پذیرایی از مهمان عزیزم بودم.
غروب فرا رسید و منتظر قدوم پیامبر شدم. دقیقه ها همچنان می گذشت و من کنار در خانه ایستاده بودم اما حضرت نیامده بود. خیلی نگران بودم و گمان میکردم مرا لایق ندانسته و نخواهد آمد.
لحظه ای نگذشته بود که پیامبر با عجله آمد و شور و شعف سراپایم را فرا گرفت. اهل بیت که متوجه حضور ایشان شده بودند تعجب کردند، زیرا غذایی که تهیه کرده بودند فقط به تعداد خودشان بود.
پیامبر فرمود: «من امشب به دعوت شما برای افطار نیامده ام، بلکه فضه مرا دعوت کرده و مهمان او هستم امیرالمؤمنین فرمود: ای فضه، چرا به ما خبر ندادی تا برای مهمانی امشب تو را کمک کنیم؟
عرض کردم: من کنیز شما هستم و به برکت و فضل و سخاوت شما این ضیافت بر من آسان گشته است. سپس پیامبر وارد خانه شد، و من به اتاق دیگری رفتم و نماز خواندم و دستهایم را به سوی آسمان بلند نموده عرض کردم:
الهي، من كنیز فاطمه زهرا (ع) پیامبرت را دعوت کردم اما فقیر هستم. من هیچ چیزی برای پذیرایی ندارم مگر آنکه تو این امر را بر من آسان کنی
با تمام شدن دعایم سفره ای با انواع غذاها از آسمان نازل شد و من آن را برداشتم و نزد پیامبر آوردم و با اهل بیت کنار سفره نشستیم و از آن خوردیم. بعد از تمام شدن غذا، پیامبر فرمود فضه، چگونه به این غذای بهشتی دست یافتی با افتخار عرض کردم:
مگر من کنیز حضرت زهرا سرور زنان بهشتی نیستم؟ مگر من خدمتکار و جاروکش کسی که بهشت و جهنم را تقسیم می کند نیستم؟
پیامبر فرمود: «احمد پروردگار را که کنیز دخترم زهرا به منزلت و مرتبه مریم دست یافته و از بهشت برایش غذا می آید.
آن افطار گذشت اما دوست داشتم بدانم چرا آن روز پیامبر کمی دیر به مهمانی من آمد. بعدها دانستم که حضرت پس از نماز مغرب و عشا تصمیم داشته قبل از آمدن دقیقه ای به خانه خود برود و سپس بیاید.
اما جبرئیل نازل میشود و پس از ابلاغ درود پروردگار عرض می کند: خداوند به تو دستور میدهد قبل از رفتن به خانه ات با عجله نزد فضه بروی زیرا او با نگرانی کنار در خانه فاطمه زهرا منتظر تو ایستاده است!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.