نرمو
کند و کند و کند
داستانی از یک کرم که به نیروهای مقاومت کمک میکند….!
یکی نبود.
یکی بود.
غیر از خدا هیچ کس نبود.
یک کرم کوچولوی ناز و دوست داشتنی بود به اسم نرمه. نرم زیر زمین توی یک تونل کوچولو با مادرش زندگی می کرد تونل های نرمه هم به اندازه ی قد و قواره ی خودش بود. هر روز صبح نرمو از خواب ناز بیدار میشد. به مامان سلام می کرد. صبحانه اش را میخورد. بعد با اجازه ی مامان می رفت تا تونل بکند. نرمو خاک بازی را خیلی دوست داشت. هر روز تونلش را طولانی و طولانی تر میکرد
یک روز همین طور که داشت تونلش را میکند یکهویی یک عالمه خاک روی سرش ریخت تونلش به یک سوراخ خیلی بزرگ رسید. نمو خاک سر و صورتش را پاک کرد یک کم جلو رفت تا ببیند تونلی که کنده به کجا رسیده.تونل کوچکش به یک تونل خیلی خیلی بزرگ رسیده بود! اول از ذوق چشمانش برق زد و گفت «وای!چه تونل بزرگی! ولی بعد با خودش گفت: نکنه چیز خطرناکی داخلش باشه ! این تونل خیلی بزرگه ! تونل آقا موشه که این قدر بزرگ نمیشه ؛ از تونل گورکن ها
هم خیلی بزرگتره؛ حتی از تونل روباهها هم بزرگتره وای خدای من یعنی کی این تونل بزرگ رو کنده؟