آرزوی زنبورک
زنبوری که آرزو دارد کار خوب انجام دهد و ماموریت میگیرد که با ویز ویز کردن کار مورد نظرش را به انجام برساند…..
بخشی از کتاب آرزوی زنبورک:
زنبورک روی گلی وسط باغ نشست.
به آسمان پرستاره نگاه کرد و گفت:
خدایا! توی دنیایی به این بزرگی من خیلی کوچکم میدانم بعد دستهای ریزه میزه اش را بالا برد و گفت: ولی خیلی دوست دارم یک کار بزرگ بکنم. یک کار مهم و قشنگ که از ته دل خوش حال باشم و بگویم من این کار را کردم.
همان شب، یک فرشته پیش زنبور کوچولو آمد و گفت: به خاطر آرزویت آمده ام.یک کار بزرگ و قشنگ برای تو دارم.
زنبورک با خوش حالی پرزد و روی دست فرشته نشست.
فرشته خانه ی وسط باغ را با نوک بالش نشان داد و گفت: این گربه را میبینی که لب پنجره خوابیده؟زنبورک با تعجب به گربه نگاه کرد. فرشته ادامه داد: کار تو این است که سحر فردا وقتی خروس بخواند، کنار گوش گربه ویزویز کنی تا از خواب بیدار شود. فهمیدی ؟»