بچه شیرازی
اولین بار که کتاب «بچه شیرازی» را ورق زدم شاخ در آورده بودم از اینهمه همت و شجاعت چند تا نوجوان که احسان حدائق سردستهشان بود.
با خودم فکر میکردم خب حتما کتاب، یکی دو تا خاطره از نوجوانی شهید آورده که بگوید ایشان با رژیم شاه مبارزه میکرده و حالا میرود سراغ فصلهای بعدی و نزدیک به شهادت مثل اغلب کتابهای شهدایی.
اما چند صفحه دیگر هم ورق زدم. تاریخهای دقیقی که بالای هر خاطره خورده بود نشان میداد ما هنوز در سالهای نوجوانی احسان حدائق هستیم.
باورتان میشود چند تا نوجوان، این همه دودوتا چهارتای سیاسی واعتقادیشان درست باشد که شبها تا دیروقت بنشینند درس بخوانند و بهم یاد بدهند که مبادا از آنوریها عقب بیفتند و نمره کم بگیرند؟
اصلا همین درس خوبشان باعث میشد مدیر مدرسه با همه سابقه انقلابیگریای که از این بچهها میشناخت، باز هم نتواند اخراجشان کند. احسان حدائق را ما بیشتر توی مدرسه میبینیم مشغول مبارزه.
اینجا ما فقط با یک مجموعه خاطره سر و کار نداریم بلکه کتاب شیرینی دستمان رسیده که ما را با حال و هوای مدرسه و نوجوانی غرق میکند.
کمکم که احسان حدائق و دوستانش قد میکشند کتاب نیز از نیمه رد میشود.
حالا که جنگ شده، این گروه تر و فرز باید بار و بندیل ببندد و جهادش را یک جای دیگری پی بگیرد. رفاقت بین احسان و دوستانش، جنس جالبی دارد.
پر از خلوص و خنده. این فضا و سادگی و روانی که در تکتک جملات کتاب میبینیم کتاب را برای رده سنی نوجوان نیز جذاب میکند.
«بچه شیرازی»، حرفهای زیادی با همه ما دارد، برای خواندنش دست دست نکنید.