ابن الرضا
داستانک های از زندگی امام محمد تقی (امام جواد)
برش هایی از کتاب:
مرد نیازمند گفت: «آقا جان! به اندازه مردانگی و مروتت به من کمک کن.
ابن الرضا فرمود: «نمی توانم.»
با خودم گفتم: «آخر مرد حسابی همۀ مال و اموال آسمان و زمین هم مگر
می تواند سر سوزنی از مروت و مردانگی امام را نشان بدهد.
مرد نیازمند که انگار حرف دلم را شنیده، سخنش را عوض کرد.
– پس به قدر مردانگی و مروت من به من کمک بفرما
باز حدیث نفس کردم: «احسنت! حالا شد.
آقا فرمود: الان میتوانم و صد دینار به او کمک کرد.
خطیب بر منبر داد سخن سر داده بود.
بحث ما راجع به امی بودن حضرت رسول بود. گفتیم که امی یعنی کسی که خواندن و نوشتن نمیداند و پیامبر ما امی بود؛ یعنی نه خواندن می دانست و نه نوشتن
او که تا چند لحظه پیش کنارم نشسته بود، بلند شد و در همین حال سرش را بیخ گوشم آورد. به حرفش گوش نده حرف حساب نمی زند.
جا خوردم و من هم پشت سرش بیرون آمدم.
– همه ما خطیب را به دانش می شناسیم. چرا چنین گفتی؟- دور شدن از سرچشمه وحی، خطیب و غیر خطیب نمی شناسد؛ هر چه به علمت بیشتر بنازی بیشتر از خدا دور می شوی
– چند روز پیش محضر ابو جعفر بودم و همین بحث امی بودن رسول خدا مطرح شد. به آقا گفتم مردم میگویند امّی یعنی این که پیامبر نمی توانسته بخواند و بنویسد.» ابن الرضا فرمود: به خدا سوگند! دروغ می گویند. خدای تعالی در قرآنش فرموده او آن خدایی است که در میان مردم درس ناخوانده پیامبری از خود آنان برانگیخت تا آیات او را بر آنان فروخواند و به جان هاشان پاکیزگی بخشد و بدیشان کتاب و حکمت آموزد و شک نیست که آنها پیش از آن در گمراهی آشکار بودند. پس چگونه رسول اکرم چیزی را که به خوبی نمی دانسته به مردمان می آموخته؟ سوگند به خدا جدم رسول خدا به هفتاد و دو زبان میخواند و مینوشت و امّی یعنی منسوب به مکه شهری که چندین اسم دارد و یکی از آنها ام القری است؛ چنان که خدای تعالی در قرآنش فرمود: «و از بهر آن است که تو با آن به اهل» مکه و مردم پیرامون آن هشدار دهی.
مچ دستش را گرفتم. مگر چه گفت که چنین به هم ریختی؟
حالا دیگر قدم زنان از مسجد خارج شده بودیم. ایستاد و نگاهم کرد.
بعد به من نگاه کرد. حالا فهمیدی چرا گفتم حرف حساب نمی زند؟