با کارآگاه بهاره یکی از سه جلد بهاره برگر، کتابی با 20 قصه ی خوشمزه و خواندنی است که جریان اتفاقات مختلفی را که در زندگی بهاره و اطرافیانش می افتد روایت می کند.
یکی از داستان های کتاب با کارآگاه بهاره را در قسمت زیر با هم بخوانیم
1.رستوران خانگی نمایش خانگی
به نظر بهاره خیلی خوب است که آدم خیلی پول داشته باشد؛ اما خوب تر این است که آدم پول هایش را به اندازه خرج کند؛ مخصوصاً وقتی که تمام پولت برای یک روز فقط پانزده هزار تومان باشد.
در رستوران خانگی بهاره موقع ناهار شمعدانی عروسی مادر با شمع های سفید فضا را رویایی کرده و برای بهاره مهم نیست که حالا درست ساعت دو ظهر است و خورشید با تمام توان دارد نورافشانی میکند.
ماکارونی با عطر گوشت و کره چلو جوجه تابه ای با تزیین زعفران و زرشک بهترین خوراکی هایی است که بچه ها دوست دارند و آن خوش مزه ها را با لذت میخورند؛ اما تمام لذت و خاطره انگیز شدن مهمانی در رستوران خانگی به خوردن ته دیگ سیب زمینی و نوشیدن شربت لیمو و پرتقال نیست بلکه به جایی است که آقای معلم حبه ی انگور میشود و هر کار میکند نمیتواند با دست و پاهای درازش در کابینت زیر ظرف شویی خودش را پنهان کند تا خوراک گرگ نشود.
پنهان شدن در ساعت دیواری هم که اصلاً دیوانگی است و جادوگر و چوب جادو هم نمیتواند آقای معلم را در ساعت دیواری جا دهد آن هم با آن دستها و پاهای دراز
بهاره از برنامه ریزی مادر پیروی کرده و بعد از خوردن ناهار دوستانش را سمت کتابخانه ی کوچک خود برده تا کتاب هایش را به ریحانه معرفی کند. قصه های شاهنامه برای کودکان. مهمانهای ناخوانده. کدوی قلقله زن. بزک زنگوله پا. شلغمک ،شیرینک شنل قرمزی افسانه ی سفید برفی و هفت کوتوله….
آقای معلم که قرار است فقط دربان باشد میزبان هم میشود. در واقع اداره ی یک رستوران خانگی آن قدرها هم که به نظر میرسد ساده نیست و درست وقتی که نزدیک است خاله لادن از خستگی بیهوش شود، آقای معلم سینی بستنی را از دست او میگیرد و به اتاق بچه ها می رود. بچه ها کتاب بز زنگوله پا را ورق میزنند. دربان میزبان می گوید:
از شما انتظار بیشتری داشتم این قصه ی قدیمی را همه ی شما میدانید.
بهاره با هیجان میگوید هزار بار آن را برای من خوانده اید.
همه با هم سمت بستنی دست میبرند. آقای معلم دربان میزبان می گوید
چرا یک تکانی به خودتان نمیدهید و نمایش این قصه را بازی نمیکنید؟
کیان می پرسد: «عمو! چطوری؟ ما که لباس گرگ نداریم
پارسا هم ادامه میدهد: حتی ماسک روباه هم نداریم
معلوم میشود که کیان و پارسا چه نقشهایی را دوست دارند ریحانه خیلی آرام می گوید من میتوانم تماشاچی باشم
آقای معلم صندلی چرخ دار ریحانه را حرکت میدهد و می گوید:
ما به یک راوی نیاز داریم
باید درباره ی راوی توضیح دهد. هر جا که نمیتوانیم نمایش را اجرا کنیم و اجرای آن قسمت سخت باشد یا نمایش را طولانی کند؛ راوی با صدای زیبای خود آن را برای تماشاچی روایت
می کند؛ مثلاً…»
بهاره می گوید: «وقتی زمان می گذرد. ریحانه می گوید: با قصه میخواهد از مکانی به مکان دیگر برود.
بهاره می گوید: اگر مهرسا بز زنگوله پا بشود و من هم آهنگر بشوم، پس چه کسی شنگول می شود؟ منگول از کجا بیاوریم؟»
پارسا میگوید سارا برای حبه ی انگور خوب است اما نمی تواند بازی کند.
ریحانه میخندد و می گوید
مطمئنم در تمام نمایش موهای راوی را میکشد.
نمایش با یکی بود و یکی نبود ریحانه شروع میشود. مادر بهاره شنگول ،بهاره آهنگر و منگول و بالاخره آقای معلم حبه ی انگور میشود؛ حبه ای که نمیتواند دست و پاهای دراز خود را در هیچ کمد یا کابینتی جا بدهد….
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.