بهم میاد
کتاب «بهم میاد» نوشته رنده عبدالفتاح داستان جذاب و متفاوتی رو درباره زندگی یک دختر نوجوان مسلمان در استرالیا روایت میکنه. این داستان از زاویه دید امل، دختری 16 ساله از خانوادهای فلسطینی در استرالیا است که تصمیم میگیره حجاب کامل بپوشه. این تصمیم برای امل که در کشوری غیرمسلمان زندگی میکنه، خیلی بزرگ و جسورانه به نظر میاد و به همین دلیل، با چالشها و سختیهای زیادی مواجه میشه.
امل که قبلاً در موقعیتهای خاص و بهطور غیررسمی حجاب میزد، حالا تصمیم میگیره که بهطور تماموقت حجاب داشته باشه. این تصمیم برای اون نه تنها یک انتخاب شخصی، بلکه یک نوع مبارزه در برابر استانداردهای اجتماعی و فرهنگی است که در جامعهاش رایج هست. حجاب برای امل تبدیل به نماد هویتی و اعتقادی میشه، اما این تصمیم باعث نمیشه که همه چیز به راحتی پیش بره. امل باید با نگاههای مختلفی که از طرف اطرافیان بهخصوص همکلاسیها و معلمهاش میافته، مواجه بشه.
اما ماجرای امل فقط به حجابش ختم نمیشه. این کتاب در عین حال به تضادهایی که امل در زندگی روزمره با اون روبرو هست هم اشاره میکنه. از یک طرف، امل تلاش میکنه با حجابش در جامعهای که بیشتر مردم به این پوشش عادت ندارن، جا بیفته و از طرف دیگه، همچنان در زندگی شخصی خودش دغدغههای نوجوانانه زیادی داره. او همچنان به ظاهر و آرایش خودش اهمیت میده، وقت زیادی رو صرف ست کردن لباسها و خریدشون میکنه و حتی در مهمونیهای تولد یا جشنهای اجتماعی هم شرکت میکنه. در واقع، این حجاب نه تنها در ظاهر امل، بلکه در رفتار و روابط اجتماعی او هم تأثیر چندانی نذاشته و همچنان با چالشهایی مثل آرزوهای نوجوانانه، روابط دوستی و مسائل احساسی مواجهه.
یکی از نکات جالب این کتاب، پرداختن به قضاوتهای اجتماعی است که امل از طرف جامعه میگیره. بهعنوان تنها محجبه در جمع، امل به شکلی خاص و حتی گاهی منفی دیده میشه و از طرف دیگران انتظار میره که نماینده تمام مسلمانان و عربها باشه. این فشار روانی بهویژه زمانی که با نگاههای تحقیرآمیز و نادیده گرفتنهایی مواجه میشه، بیشتر احساس میشه. او از طرف معلمها و همکلاسیهاش به عنوان یک “مظاهر دینی” شناخته میشه و هر اشتباهی که در رفتار یا افعال خودش داشته باشه، بهطور ناخودآگاه به کل مسلمانان نسبت داده میشه.
این داستان در واقع به دنیای متفاوتی اشاره داره که یک فرد محجبه در یک جامعه غیرمسلمان بهشکل روزانه با آن روبرو میشه. داستان امل و سختیهایش، همچنین تضادهایی که در ذهن خود او شکل میگیره، خیلی عمیقتر از تنها یک مشکل ظاهری در انتخاب پوشش است. موضوع این کتاب درباره حجاب و پوشش بهطور مستقیم نیست، بلکه بیشتر به مسائل هویتی، فردی و اجتماعی پرداخته که یک فرد مسلمان و محجبه باید در دنیای امروزی با آن روبرو بشه.
در این کتاب، نویسنده بهطور هوشمندانه تلاش کرده تا چالشها و مشکلاتی که یک فرد محجبه در محیطی غیرمسلمان با آن روبرو میشه، به تصویر بکشه. امل باید تحمل کنه که از طرف دیگران قضاوت بشه، گاهی به خاطر فقط ظاهرش و در خیلی موارد بهخاطر یک تصمیم شخصی و مذهبی که گرفته، احساس انزوا و متفاوت بودن کنه. این تضادهای اجتماعی و فردی در داستان امل بهخوبی نمایش داده شده.
از سوی دیگر، کتاب به محدودیتها و انتظاراتی که فرهنگهای مختلف از یک فرد محجبه دارند هم پرداخته. جامعه بهطور ناخودآگاه از امل انتظار داره که نه تنها ظاهرش، بلکه رفتار و اخلاقش هم مطابق با تصویر فرهنگی خاصی از مسلمانان باشه. این فشار اجتماعی باعث میشه که امل با چالشهایی که شاید برای خوانندگان ایرانی و مسلمان کمتر ملموس به نظر برسه، مواجه بشه. در واقع، این داستان تلاش میکنه تا نشان بده که حجاب و دیگر مسائل مذهبی در دنیای امروز فقط یک نماد ظاهری نیستند بلکه باید درونمایههای فرهنگی، فردی و اجتماعی هم وجود داشته باشه.
نکته جالب دیگر این کتاب اینه که موضوع حجاب در آن بیشتر از هر چیزی به مسأله هویت فردی و مذهبی پرداخته شده. در این کتاب، حجاب بهعنوان یک عمل شخصی و مذهبی به تصویر کشیده شده که در کنار فشارهای اجتماعی، درک آن برای امل بهطور خاص و در عین حال برای دیگران بهطور کلی، بهمراتب پیچیدهتر از یک انتخاب صرفاً ظاهری است. این داستان به وضوح نشان میدهد که در دنیای امروز، فردی که انتخاب متفاوتی از جامعه دارد، ممکن است با چالشهای زیادی روبرو شود که تنها از منظر ظاهری قابل مشاهده نیستند.
در نهایت، کتاب «بهم میاد» میتونه برای هر کسی که درگیر مسائل هویتی، اجتماعی و مذهبی است، خواندنی جذاب باشه. این کتاب به وضوح نشان میده که چطور یک فرد محجبه میتونه در جامعهای غیرمسلمان با مشکلات مختلفی روبرو بشه و چگونه این مسائل تأثیراتی عمیقتر از ظاهر دارند. خواندن این داستان به کسانی که به مسأله حجاب یا فرهنگهای مختلف علاقه دارند، توصیه میشه چرا که این داستان میتونه دیدگاههای جدیدی درباره زندگی در دنیای امروز ایجاد کنه.
قاچ کتاب:
«الان با پدرم برای پیادهرویِ بعد از ناهار، بیرون رفته است. سعی کرد من را هم ببرد، اما احتمال زیادی وجود داشت درحالیکه دارم بهشدت نفسنفس میزنم، همراه با دو دوندهٔ قَدَر میانسال دیده شوم که گرمکن براق پوشیدهاند و درامتداد جاده ی رایویرسدال میدوند.»