خدایا مرا خروس کن
چرا خدا بعضی از دعاهای ما را برآورده نمی کند؟
خدایا مرا خروس کن قصه ی گاوی که از خدا چیزهای عجیب غریب میخواهد و خدا آرزوهای او را براورده میکند
بچه ها با این داستان یاد میگیرند که چرا خدا همه ی ارزوهای ما را براورده نمیکند؟
میفهمند حکمت کار خدا و ندادن و دادن هایش را….
برشی از کتاب را بخوانیم
کم کم بالهای دم سیاه نیز مثل شاخ و شیر و دمش دردسرهایی برای او درست کرد؛ دردسرهایی که گاهی هم خیلی خطرناک بودند. شکارچیان روستا که او را از دور می دیدند، خیال میکردند دم سیاه یک مرغابی بزرگ و به طرف او است تیراندازی می کردند.
تازه دم سیاه هر جایی هم نمی توانست فرود بیاید. او خیلی سنگین بود و نمی توانست روی پشت بام ها بنشیند.
یک بار روی بام خانه ای نشست و سقف خانه فروریخت. بعد از این ماجرا، مادر دم سیاه به او گفت: عزیزم! من خیلی نگران تو هستم. کاش از شر این بال ها راحت می شدی؟ دم سیاه گفت: «آره، خودم هم دیگر خیلی می ترسم.» آن وقت زیر لب به خدا گفت: «خدایا! دیگر نمی خواهم مثل کبوترها باشم. لطفاً این بال ها را از من بگیر.
خدا، هشتمین دعای دم سیاه را نیز پذیرفت .
۹۷۸۹۶۴۲۰۲۸۳۷۵