دعای قبل از بازی
بخشی از داستان:
ویزویزی خندید و گفت: «هیچی دعا که فقط برای مشکلات نیست. قبل از بازی دوست دارم کمی با خدا حرف بزنم؛ مثلاً دعا کنم همیشه شاد و سالم باشیم دشت ما همیشه سرزمین دوستی باشد….. تا بقیه ی دوستان برسند، من هم میآیم. و برای سوسک سبز بال تکان داد و برگشت توی کندو
ویزویزک کمی دعا کرد و زود از کندو بیرون پرید. اما هرچه این طرف و آن طرف را نگاه کرد سوسک سبز را ندید.
توی دلش گفت: «وا! پس کجا رفته؟ یعنی ناراحت شده؟ از صبر کردن خسته شده؟»
بقیه ی زنبورهای کوچولو از خواب بیدار شدند.
دوستان دیگر هم مثل هر روز از راه رسیدند. ویزویزک گفت: «دوست جدیدم گم شده