سرگذشت استعمار 12 (بازی بزرگ)
جلد دوازدهم با اسم «بازی بزرگ» از توطئه و تفرقههای انگلیس می نویسد. آن هم دوران سختی که ایران در آتش جنگ با روسیه میسوخت؛ ماجرای این کتاب به نقش پنهان شده غرب در شکست قاجار از تزار اشاره میکند، بازی که پیش از لشکرکشی برنامه ریزی شده بود.
ماجراهای این رمان با مسافرت دو غریبه از تبریز به سوی استرآباد آغاز میشود. یکی از این دو مرد بیگانه ظاهراً از اهالی هند است و آن دیگری دستار سبزی را به سرش بسته و سعی دارد تا در نظر دیگران به سادات شبیه باشد. او خودش را سید کرامت علی معرفی میکند و در کنار همسفر خود با نفود بین قبایل ترکمن سعی دارد تا از جنگ سختی بگوید که بین ایران و روسیه درگرفته بود و با پیروزی روسها به پایان رسید. آنها بدون اینکه عجلهای داشته باشند، مدام به افراد و گروههای مختلف سر میزنند و بحث را به جنگهای ایرانیان با روسیه میکشانند.
نکتهی جالب در صحبت آنها بدبینی نسبت به آیندهی ایران است. اگر به حرفهایشان بادقت گوش کنید میبینید که آنها میکوشند تا اخبار دروغین و ناامیدکننده را به گوش عموم مردم برسانند. اینجاست که مخاطب از خود میپرسد یک هندی و کسی که به سادات میماند با انتشار این اطلاعات غلط چه مقصودی دارند؟ چه سودی عاید آنها خواهد شد؟
برگی از کتاب:
ناصرالدین شاه شمشیری رو به نام خراسان سیاه برای سپاسگزاری از ناپلئون سوم، امپراطور فرانسه، بهش هدیه کرد. امپراطور فرانسه بین ایران و انگلستان وساطت کرده بود تا پیمان صلح بسته بشه. شمشیر خراسان سیاه سرگذشت عجیبی داشت که انگار مثال و تشبیهی از سرنوشت ایران بود.این شمشیر در آغاز به شاه عباس اول صفوی تعلق داشت. پادشاهی که تونسته بود پیروزیهای بزرگی توی نبرد با عثمانیها، ازبکها و پرتغالیها به دست بیاره. بعدها این شمشیر به نادرشاه افشار رسید که تونسته بود هند و بخش بزرگی از آسیای مرکزی رو به تصرف ایران دربیاره و در چندتا جنگ بزرگ، عثمانیها رو شکست بده. مدتی بعد، آغا محمد خان، فرمانروای خونریز و پرابهت قاجار این شمشیر رو به کمرش بست. ولی بار آخر خراسان سیاه بر کمر حاجی میرزا آقاسیِ معلم و صدراعظم محمدشاه دیده شد. مردی که توی جنگاوری با صاحبای قبلی شمشیر تفاوت خیلی زیادی داشت.