سلام بر ابراهيم 2
برشی از متن:
او حتی توانسته بود عراقی هایی را که در جبهه مقابل او بودند و در سنگر خودشان در حال تیراندازی بودندجذب کند و تسلیم کند و این طرف بیاورد. در یک سحرگاهی در یک جای بحرانی از جنگ تصمیم میگیرد اذان بگوید.
همه به او می گفتند: «چه شده که الان میخواهی اذان بگویی؟ ولی او دلیلش را برای هیچ کسی توضیح نمیدهد و با صدای بلند مشغول اذان گفتن میشود
وقتی که اذان میگوید: به سمت او تیراندازی می کنند و یکی از تیرها به گلوی او میخورد. همه می گویند: «چرا این کار را انجام دادی؟!» بعد اورا داخل سنگر میبرند و در حالی که خون از بدنش جاری بود کمکهای اولیه امدادی را برایش انجام میدهند
بعد از مدتی یک دفعه میبینند که عراقی ها با دستمال سفید دارند میآیند این طرف اول فکر میکنند شاید این فریب دشمن است. لذا اسلحه ها را آماده میکنند، اما بعد میبینند که این عراقیها با فرمانده خودشان تسلیم شده اند.
میگویند چرا تسلیم شدید؟ می گویند: آن کسی که اذان میگفت کجاست؟ گفتند او یکی ازبچه های ما بود که شما به او تیر زدید گفتند ما به خاطر اذان او تسلیم شدیم و ماجرای خودشان را توضیح میدهند
این اثر نفس یک جوان ورزشکار است که اهل گود زورخانه بود.
او در دوران دبیرستان در ورزش کشتی قهرمان بوده و می گوید من همیشه در کشتی مراقب بودم که روی نقطه ضعفهای حریفم انگشت نگذارم در حالی که رسم کشتی این است که طرف مقابل را از روی نقطه ضعف هایش به زمین میزنند.