شاخ دماغی ها
کتاب “شاخ دماغیها” نوشته سیده عذرا موسوی داستانی جذاب و پر از کشمکشهای درونی دو نوجوان، نیلوفر و سهیل، رو روایت میکنه که در یک شرایط خاص و پرتنش زندگی میکنن. نیلوفر دختر نوجوانیه که به خاطر سفر پدر و مادرش برای درمان یه بیماری، مجبور میشه به خانه عمو و خالهاش بره و مدتی رو اونجا زندگی کنه. این مسئله باعث میشه که فضای زندگی این دختر نوجوان کاملاً تغییر کنه و مجبور باشه به شرایط جدید عادت کنه.
اما موضوع وقتی پیچیده میشه که سهیل، پسرخاله نیلوفر، اصلاً از این تغییر خوشحال نیست و از اینکه باید اتاقش رو به دخترخالهاش بده، خیلی ناراحت میشه. سهیل که از بچگی عادت داشته تنها زندگی کنه و همیشه فضای خصوصی خودش رو داشته، حالا با حضور نیلوفر به شدت اذیت میشه و احساس میکنه که آزادیهای قبلیاش رو از دست داده. این جاست که داستان به یک جنگ پنهانی بین این دو تبدیل میشه. سهیل که از تغییرات جدید خوشش نمیاد، احساس میکنه که دیگه نمیتونه به راحتی به شیطنتها و بازیگوشیهایش ادامه بده و همین باعث میشه که دایماً درگیر این موضوع باشه.
در کنار این مشکلات، نیلوفر هم با چالشهایی روبهروست. او نه تنها با رفتارهای سهیل کنار نمیاد، بلکه خودش هم با احساسات متفاوتی دست و پنجه نرم میکنه. از یک طرف به خاطر حضور در خانه جدید کمی دچار اضطراب و ناراحتی میشه، از طرف دیگه میخواد از فرصت پیش اومده برای آشنایی بیشتر با این محیط استفاده کنه. اما وقتی سهیل از خود واکنشهای منفی نشون میده، نیلوفر میفهمه که باید چطور با این شرایط کنار بیاد.
هر فصل این کتاب از زبان یکی از این دو شخصیت روایت میشه و همین مسئله باعث میشه که خواننده هم با افکار و احساسات نیلوفر و هم با دغدغههای سهیل آشنا بشه. این دیدگاههای متفاوت باعث میشه که داستان به طور کامل باز بشه و خواننده از هر زاویهای که نگاه کنه، با شخصیتها ارتباط برقرار کنه. در واقع، این ویژگی کتاب به خوبی تفاوتها و شباهتهای دو شخصیت رو به نمایش میذاره و نشون میده که چطور آدمها با اختلافات کوچک میتونن به راهحلهای بزرگ و آموزنده برسن.
کتاب “شاخ دماغیها” نه تنها به موضوعات نوجوانانه مثل شیطنتها و دغدغههای روزمره میپردازه، بلکه به مسائل مهمتری هم اشاره میکنه، مثل ارتباطات خانوادگی، اهمیت تحمل دیگران و نپذیرفتن قضاوتهای سطحی. در این داستان، خواننده میبینه که چطور دو نفر که در ابتدا اختلافات زیادی با هم دارن، کمکم یاد میگیرن که باید به جای جنگ و درگیری، از گفتوگو و تفاهم استفاده کنن تا به یک نتیجه مثبت برسن.
یکی از نکات جذاب کتاب اینه که نویسنده با استفاده از فلشبکها و بازگشت به گذشته، عمق بیشتری به داستان داده و به خواننده این امکان رو میده که بیشتر با شخصیتها و دنیای درونی اونها آشنا بشه. همچنین، توصیف فضای خانه آپارتمانی و زندگی روزمره در چنین فضایی هم به کتاب جذابیت خاصی داده که هر نوجوانی میتونه به راحتی خودش رو در اون پیدا کنه.
این داستان، علاوه بر اینکه برای نوجوانان جالب و سرگرمکننده است، میتونه درسی هم برای اونها داشته باشه. به خصوص اینکه در داستان به این نکته پرداخته میشه که باید از قضاوتهای سطحی خودداری کرد و به دیگران فرصت داد تا شخصیتهاشون رو نشون بدن. همچنین، اهمیت برقراری ارتباط درست با خانواده و اطرافیان هم یکی از درسهای مهمیه که از این کتاب میشه گرفت.
در نهایت، “شاخ دماغیها” با زبانی ساده و روان، داستانی پر از کشمکشهای درونی و خارجی رو به تصویر میکشه که میتونه برای هر نوجوانی که به دنبال درک بهتر از خود و دیگران هست، آموزنده باشه. این کتاب به خوبی تونسته دنیای نوجوانان امروز رو به تصویر بکشه و در عین حال پیامهای مهمی درباره روابط انسانی، تحمل و درک متقابل ارائه بده.
قاچ کتاب:
هوففف هنوز نفسم سرجایش نیامده. دست می ذارم روی قلبم، تاپ تاپ می کوبه قفسه سینه ام؛ اون چنان که انگار کف دستمه. خودم هم از حرکتی که زدم، جا خوردم؛ هیچ انتظار چنین رفتاری رو از خودم نداشتم. وقتی فکرش را می کنم، سرم سوت می کشد. نمی دونم چیشد که فکر کردم باید کاری بکنم و خودم رو جلو انداختم. ولی واقعا اگر اتفاقی می افتاد، چه جوابی داشتم که بدم؟ صدای هق هق سینا و ناز و نوازش های نیلو به گوش می رسه. صداشون هی دور و نزدیک میشه. فکر کنم نیلو داره دور هال می گرده تا آرومش کنه. بیچاره بچه حق داره؛ اگه من جاش بودم و تا دم مرگ می رفتم و برمی گشتم، همین حال رو داشتم. دراز کشیده بودم روی تخت ایمان که زنگ در زدن. تا از جام بلند بشم و بخوام در رو باز کنم، نیلوفر در رو باز کرد. آرمان و ایمان هم پشت سر نیلوفر ایستاده بودن و چشم به چهارچوب در دوخته بودن.