شبدر و پیراهن گلی
نوشته شده بر اساس حدیثی از پیامبر اکرم ص کتاب مستدرک الوسایل
بخشی از داستان:
مامان موشی این دفعه بلند داد زد: نه شبدر جان بازی با آن گلوله ها نه. اما شبدر این بار هم گوش نکرد دوید پیش سوسک ها گلوله های کثیف را قل داد و هی خواند قلش بده قلش بده. دستهای شبدر کثیف و بدبو شدند.
اما دیگر چه چیزی کثیف و بدبو شد؟
مامان موشی اخمو شده بود اما شبدر نمی دانست چرا . همین که لانه ی مامان بزرگ معلوم شد شبدر جلو پرید و بلند گفت: «سلام! سلام! ما آمدیم مامان بزرگ از توی لانه گفت: «سلام! سلام! خوش آمدید!» اما وقتی در را باز کرد دهانش از تعجب باز ماند.