شیرین تر از شکر (فصل زمستان)
آدم ها، مثل مدادند. هر کدام با زندگی شان، داستانی می نویسند؛ آن قدر که تمام میشوند. آدم ها می روند. داستان ها می مانند. یکی شاد، یکی غمگین، یکی ساده، یکی غمگین، یکی تلخ، یکی شیرین. ماهم داستانی داریم.
اول اینکه، مداد سفید نباشیم که با همه زیبایی ای که دارد، توی جعبه مداد رنگی، تنها و بی استفاده است و فقط می تواند توی سیاهی بنویسد نه سفیدی. یا هر چه بنویسد و بکشد، پنهان است.
حالا، این مایین و دنیایی از داستان های جورواجوری که این مدادها نوشته. چه خوب که این داستان ها را بخوانیم و بهترین آن ها را ، بنویسیم. منظورم رونویسی نیست، نه! آن ها را بخوانیم؛ خوب و بد و زشتش را ببینیم و داستان خودمان چه رنگی یا چه طعمی …
بخشی از داستان های شیرین تر از شکر را بخوانیم برای آشنایی بیشتر:
اشکم رایگان است
سگی داشت میمرد صاحبش در حالی که کیسه ای پر از نان بر دوش داشت با ناراحتی اشک میریخت عابری به او رسید و پرسید: «چرا گریه می کنی؟
او گفت: «سگ من دارد میمیرد. این سگ روزها برای من شکار میگرفت و شب ها پاسبان خانه من بود.
عابر پرسید زخمی شده یا بیماری گرفته؟
گفت: «نه، هیچ زخم و بیماری ای ندارد بلکه از گرسنگی است
عابر گفت: «چرا مقداری نان به سگ نمی دهی تا زنده بماند؟
او گفت: «من نان را بدون پول به کسی نمیدهم ولی اشکم رایگان است
سرانجام صبر
در سرزمین حجاز زوجی چادرنشین در بیابان زندگی میکردند. این زن و شوهر در فقر به سر میبردند و زندگی را به سختی می گذراندند. شبی زن از فقر و گرسنگی گله کرد و مرد در پاسخ از فضیلت صبر و توکل گفت؛ اما زن قانع نمیشد و بی تابی میکرد. مرد او را نصیحت میکرد و میگفت من و تو همسر یکدیگر هستیم و باید مانند یک روح در دو بدن باشیم اگر یکی از دو کفش تنگ باشد، هردو بی فایده میشوند. ولی زن نمی پذیرفت مرد ادامه داد: فقری که همراه صبر باشد وسیله ای برای توجه بیشتر به خداست.»
سرانجام زن پذیرفت و سکوت کرد روزی زن به شوهر خود گفت: «خلیفه بخشنده است. هدیه ای نزد او ببر تا با بخشش او، زندگی ما تأمین شود.»
مرد در پاسخ گفت: ما که چیزی نداریم تا برای او هدیه ببریم. زن گفت برخیز و کوزه آب بارانی را که جمع کرده ایم بردار و به حضور خليفه ببر!»
مرد آن کوزه را گرفت و نزد خلیفه رفت و آن را اهدا نمود. خلیفه فرمان داد تا کوزه اش را پُر از طلا کنند و هدیه دهنده را سوار کشتی نمایند تا با کمال آسودگی به منزل خود باز گردد. فرمان خلیفه اجرا شد و مرد، بوسیله صبر و بردباری به مراد خود رسید.