صد سال تنهايي (چرم،لب طلايي)
آمارانتا روی صندلی چوب بید نشسته بود در حالی که گلدوزی نیمه کاره اش را روی زانوانش گذاشته بود آئورلیانو خوزه را با دقت و موشکافانه می نگریست که با چانه پر از کف سعی داشت برای اولین بار صورتش را اصلاح کند. وقتی می خواست به سبیل کم پشت و طلایی خود طرح بدهد پشت لبش را برید و خون جاری شد. کارش که تمام شد چهره اش همچنان مثل سابق بود و هیچ تفاوتی در صورتش ایجاد نشد، ولی همین کار که برای آئورلیانو عادی می نمود و شوق بزرگ شدن و به مردی رسیدن را در وجود او می پراکند برای آمارانتا نشانی از گذر ایام و رفتن در دوران پیری بود.
با لبخند محزونی رو به برادر زاده اش گفت دیگر برای خودت مرد شده ای درست مثل أن موقع آئورلیانو که همسن تو بود.»
چندی بعد آئورلیانو خوزه برای اینکه پخته شده و به قولی مرد بار بیاید به همراه سرهنگ خرینلد و مارکز به سربازخانه رفت در اوقات بیکاری به همراه دیگر سربازها به میخانه کاتارینو میرفت با بلوغ زودرس خود و برای اینکه کمبود آغوش پدر و مادر را که از همان اوان کودکی از آنها محروم بود جبران کند به آغوش زنانی پناه می برد که پژمرده بودند اما همیشه آغوششان به روی مردان به خصوص مردان نورسته باز بود. مدتی بعد، اخبار ضد و نقیضی از صحنه جنگ به گوش رسید.
مذاکراتی در مورد صلح در حال انجام بود در اوایل ماه آوریل یک قاصد مخصوص برای سرهنگ خرینلدو مارکز پیغام آورد که سران حزب با شورشیان تماس گرفته اند تا به نتیجه رسیده و پایان جنگ را اعلام کنند. قصد داشتند در ازای هر سه کرسی برای حزب آزادی خواه یک کرسی برای اقلیت در نظر بگیرند و شورشیانی که تسلیم شوند، مورد عفو قرار بگیرند. همچنین قاصد مخصوصی از سوی سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که با شرایط آتش بس موافقت نداشت، پیامی کاملاً محرمانه آورده بود طبق دستوری محرمانه، سرهنگ خرینلدو مارکز باید پنج تن از بهترین افسرانش را انتخاب می کرد و همراه با آنان از کشور می رفت.
یک هفته قبل از توافق صلح و در میان کورانی از شایعات ریز و درشت در یک نیمه شب، سرهنگ آئورلیانو بوئندیا همراه با ده تن از افسرانش به طور مخفیانه وارد ماگوندو شدند. پادگان را تسخیر کردند، اسلحه ها را زیر خاک مدفون ساختند و پرونده ها و اسناد را منهدم کردند، سپس همراه سرهنگ خرینلد و مارکز و پنج تن همراهش شهر را ترک کردند عملیات چنان محرمانه و ناگهانی انجام شد که فرصتی برای خداحافظی از خانواده ها وجود نداشت.
–
ده روز بعد، نماینده دولت پایان جنگ را اعلام کرد و در همان بحبوحه خبر رسید سرهنگ آئورلیانو بوئندیا اولین قیام مسلحانه خود را آغاز کرده اما به خاطر کمبود تجهیزات قوای او از هم پاشیده است در همان دوران که آزادی خواهان و محافظه کاران وانمود میکردند به توافق رسیده اند او هفت بار دیگر قیام کرد. همان روزها ویسیتاسیون که از ترس مرض بی خوابی قوم و قبیله خود را رها کرده بود به خوابی ابدی فرو رفت .
آخرین وصیتش این بود که حقوق بیست ساله اش را که زیر رختخوابش -درون خاک مخفی کرده بود در اختیار سرهنگ آئورلیانو بوئندیا بگذارند تا جنگ را ادامه دهد. ولی اورسولا با شنیدن خبر کشته شدن سرهنگ آئورلیانو بوئندیا از بیرون آوردن آن پول از زیر خاک چشم پوشی کرد.
اورسولا و آمارانتا خود را برای عزاداری جدیدی علاوه بر سوگواری های گذشته خود آماده می کردند که خبر کشته شدن سرهنگ آئورلیانو بوئندیا تکذیب شد و فهمیدند او زنده است. ظاهراً به قوای فدرالی سایر جمهوری های سواحل کارائیب پیوسته بود و هر بار در مرزهایی دورتر از مرزهای کشورش به قیام برمی خاست. بعدها مشخص شد هدف اصلی او این بوده که تمامی نیروهای فدرال آمریکای مرکزی را به منظور نابود ساختن حکومت محافظه کاران از آلاسکا تا پاتاگونیا، بسیج و متحد سازد. چند سال بعد از رفتن او از ماکوند، روزی نامه ای کهنه و رنگ و رو رفته به دست اورسولا رسید که خبر خوشایندی در آن به چشم نمی خورد. اورسولا پس از خواندن نامه با اندوه گفت: «او را برای همیشه از دست داده ایم. اگر اوضاع به همین منوال باشد برای عیدکریسمس در آن سوی دنیا خواهد بود.»