علی یارت پهلوان (گروه سنی ج)
بخشی از کتاب :
ایلیا به درهای بزرگ که روی آنها «یا علی» نوشته شده بود. نگاه کرد و باز هم با خودش گفت کاش من هم پهلوان بودم
یک مرتبه ایلیا گنجشکی را دید که از پنجره وارد زورخانه شد. گنجشک بالای وسایل اضافه ی زورخانه که زیر پنجره بود بال بال میزد و جیک جیک میکرد انگار آنجا چیزی گم کرده بود ایلیا نزدیک و نزدیک تر رفت و جوجه گنجشکی را دید که میان وسایل افتاده بود و نمی توانست بیرون بیاید.
صدای زنگ و ضرب مرشد دوباره بلند شد.
زیرینگ… دام با را بام بام دام با را بام بام دیرام دارام دام
«علی بعد از فتح قلعه به لبخند پیامبر نگاه کرد و خستگی اش رفت. دشمنان نمیتوانستند شجاعت و قدرت علی را باور کنند چون آنها نمی دانستند علی شیر خداست علی پهلوان است.»
ایلیا به گنجشک لبخند زد و گفت: نگران نباش الان جوجه ات را بیرون می آورم.