قصه های من و ننه آغا
کتاب “قصه های من و ننه آغا”، به خوبی دنیای خانه و محیط جذاب یزد را به خواننده نمایان میکند. در این کتاب، نویسنده خاطرات و خواهر برادری خود از دوران کودکی و نوجوانی خود را به تصویر میکشد. او با زبانی زیبا و شیوا، تصاویری زنده از زندگی خانوادگی، آداب و رسوم، و همچنین زندگی اجتماعی در یزد ارائه میدهد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
به مادرِپدرم میگفتیم ننه اغا .پدرم تک فرزند بود و ننه اغا با ما زندگی می کرد. شوهرش وقتی پدرم هفت ساله بود. از دنیا رفته بود.
ننه اغا با آن که زیبا بوده، دیگر ازدواج نکرده بود.
ما هفت خواهر و برادر بودیم و با پدر و مادر و ننه اغا می شدیم ده نفر. ننه آغا بزرگ تر خانواده بود و حرف آخر را او می زد. پدر و مادرم از او حرف شنوی داشتند و میدانستند حرف ها و تصمیم هایش درست و عاقلانه است .ننه آغا چاق و قدبلند و خوش قیافه بود. در فامیل احترام داشت آشپزی اش عالی بود مادرم قالی می بافت و به بچه های قد و نیم قدش میرسید و ننه آغا فکری برای ناهار میکرد. غذاهای سنتی را بلد بود و با ساندویچ ماکارونی، سوسیس و کالباس، میانه ای نداشت .چای را توی پیاله ی کوچک چینی میخورد خواهرزاده های تهرانی اش که به یزد می آمدند دوست داشتند خانه ی ما بمانند و از دست پخت او بخورند. توی حیاط تنوری هیزمی داشتیم خودش خمیر میکرد و نان می پخت برای ورآمدن خمیر به جای مخمرهای بازاری از خمیرترش استفاده میکرد. به بابا میگفت آرد سبوس دار بگیرد روی نان مخلوطی از زیره سیاه سیاه دانه خشخاش، رازیانه و تخم گشنیز می پاشید. توی اسپندی که دود میکرد، مورد، زاج ،کندر و گلپر هم بود. آش جو، آش ماش و درهم جوش را دوست داشت. نوشابه نمیخورد