قهرمانان كربلا (زهير:دوست دار امام حسين)
(داستان زهير بن قين،61ق،داستان هاي مذهبي،داستان واقعه كربلا،61ق،مناسب بالاي 5 سال،گروه سني:ج،تصويرگر:محمدرضا دوست محمدي)
بخشی از کتاب زهیر دوست دار امام حسین (ع)
«امام حسین (ع) در شهر مکه بود که نامههای مردم کوفه رسید. آنها از امام کمک خواسته بودند و از او دعوت کرده بودند که به شهرشان برود. امام حسین (ع) همراه با خانواده و یارانش از مکه به سمت کوفه به راه افتاد اتفاقاً همان روز کاروان دیگری هم داشت از مکه خارج میشد؛ کاروان مردی به نام زهیر.
زهیر قدرت و ثروت زیادی داشت؛ اما با امام حسین (ع) قهر بود. او از مدتها پیش طرفدار گروهی شده بود که مخالف امام علی (ع) فرزندانش بودند و دلش نمیخواست با امام حسین (ع) رودررو شود، بهخاطر همین سعی میکرد کاروانش را طوری حرکت بدهد که به کاروان امام (ع) نزدیک نشود.
اما دو کاروان به جایی رسیدند که ناچار بودند نزدیک هم توقف کنند. زهیر در چادرش بود که کسی آمد و صدا زد: از طرف امام حسین (ع) برایت پیامی آورده. اما او میخواهد با تو ملاقات کند. زهیر که داشت غذا میخورد، لقمه در دستش ماند و خشکش زد. با خودش فکر کرد «یعنی حسین (ع) با من چه کاری دارد؟ نکند؛ چون طرفدارشان نبودم از من خشمگین است.»
همسر زهیر به او گفت: «چرا» خشکت زده؟ مگر این پیک از طرف حسین (ع) نوه پیامبر (ص) نیامده؟ پس بدون معطلی برو. زهیر به سمت چادر امام حسین (ع) رفت و کمی آنجا ماند. وقتی برگشت صورتش غرق لبخند و شادی بود. کسی نمیدانست امام حسین (ع) به زهیر چه گفته و او چه جواب داده، ولی چهره زهیر مثل کسی بود که به او قول جایزة بزرگی را داده باشند. همسر زهیر زن باهوش و مؤمنی بود. همین که زهیر را با آن چهره دید فهمید که بعد از سالها محبت امام حسین (ع) در دل زهیر زنده شده پس جلو رفت و گفت: «مبارک باشد!»
زهیر همان جا تمام ثروتش را به همسرش بخشید و گفت: «تو پیش خانواده خودت برو من هم با امام حسین (ع) میروم.» همسرش پاسخ داد: «اما من میخواهم با شما باشم.» زهیر گفت: «حسین (ع) گفته هرکس با او همراه شود، باید برای شهادت آماده باشد. آنجا برای تو امن نیست.»»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.