لبه ي بنياد (مجموعه ي بنياد:كتاب چهارم)
موهای جانورات پلورات به سفیدی می زد و چهره اش هم در مواقعی که آرام و آسوده بود تهی از هر ویژگی و عاطفه ای به نظر می رسید. کم هم پیش می آمد که چهره اش در حالتی جز همان آرامش و آسودگی باشد. قد و وزنش متوسط بود و عادتاً چندان شتاب زده حرکت نمیکرد و شمرده شمرده حرف می زد. سن و سالش خیلی بیش تر از پنجاه بود و به نظر می رسید.
هرگز پایش را هم از ترمینوس بیرون نگذاشته بود که ویژگی بسیار عجیبی به حساب می آمد، خصوصاً در مورد کسی با پیشه ی او .
خودش هم نمی دانست که رفتار آرام و کم تحرکی اش به دلیل شیفتگی بی حد و حصرش به تاریخ است یا به رغم آن
شیفتگی اش به تاریخ در پانزده سالگی و کمابیش ناگهانی به سراغش آمده بود؛ یک بار که کمی ناخوش بود کسی به او کتابی داده بود درباره ی افسانه های اولیه . در آن کتاب مضمونی تکرار شونده دید از دنیایی که تک افتاده و منزوی بود، دنیایی که حتی از انزوایش خبر نداشت ، چون هرگز وضعیتی جز آن انزوا را نمی شناخت
ناخوشی اش بلافاصله بر طرف شد. در عرض دو روز آن کتاب را سه بار خواند و از تخت هم بیرون آمد.