من امام هادی(ع) را دوست دارم
امام هادی که به سامرا رسید، مردم با خوشحالی از آن حضرت استقبال کردند چون آنها هم مثل مردم مکه و مدینه خاندان پیامبر را دوست داشتند. امام هادی تا آخر عمر در شهر سامرا زندگی کرد.
متوكل به مأمورانش دستور داد خانه ی امام هادی را زیر نظر بگیرند و مراقب رفت و آمدهای حضرت باشند.
آنها گاهی یک باره به خانه ی امام هجوم می بردند؛ به بهانه ی اینکه میخواهند نامه سلاح یا چیز مشکوکی در خانه پیدا کنند خانه را بازرسی میکردند.
متوکل، رفتارهای زشت و بدی داشت خیلی راحت شراب خواری میکرد. او میخواست امام هادی را نیز به این نوع گناهان آلوده کند؛ اما هرگز موفق نشد. روزی متوکل امام هادی را کنار خود نشاند و ظرف شرابی در دست گرفت و به امام تعارف کرد.
امام درخواست متوکل را نپذیرفت و فرمود: «گوشت و خون من تا حالا به شراب آلوده نشده است. بعد هم امام ، درباره ی مرگ و عبرت های آن اشعار پندآموزی خواند و حال و هوای جلسه را تغییر داد.
همه ی حاضران به فکر فرو رفتند و حتی خود متوکل هم به گریه افتاد. پس دستور داد ظرف شراب را ببرند.
این بخشی از کتاب شیرین من امام هادی(ع) را دوست دارم بود که با هم مطالعه کردیم.
الگوهای شرقی و غربی، امروزه کودکان ما را در محاصره خود قرار داده اند. این الگوهای ساختگی و افسانه ای که با جذاب ترین و اثربخش ترین روش های علمی و فنی به خانه های ما وارد شده اند، دل و جان فرزندان مان را تسخیر کرده و
ذائقۀ روانی آن ها را تحت تأثیر خویش قرار داده اند. قاب شیشه ای که از درون آن کودکان ما به تماشای فیلم ها، بازی های رایانه ای و اطلاعات انبوه اینترنتی می نشینند، می تواند دل و جان فرزندان ما را وام دار خود کند. در چنین هجمه
همه جانبه ای، لازم است طرحی نو در انداخت و قبل از آن که گمراهان به دنیای کودکان وارد شوند، چشمه های جوشان معنویت و احساس خوش همراهی با امام معصوم را در وجودشان نشاند.
با داشتن پیشوایانی کامل و اسوه هایی جامع برای یک زندگی سراسر موفقیت و آرامش، نیازی به الگوهای کاذب و نمادین نیست؛ به شرط آن که نسل نو، امام و پدران معنوی خود را به نیکی بشناسند و ارتباط عاطفی شایسته را تشکیل دهند.