و آن ستاره که دنباله دار می آید …
این کتاب داستان تولد پیامبر اسلام (ص) را روایت می کند.
برشی از کتاب و آن ستاره که دنباله دار می آید …
… جز عبد المطلب و بعضی دیگر که پیرو آیین حنیف بودند و بقیه که بت می پرستیدند یا کفر می ورزیدند چند نفر از مردان مکه هم به آیین مسیح گرویده بودند. یکی از آنها، من بودم.
هر سال، هنگامی که روزهای حج فرا میرسید و مردم از هرجا به مکه رو می آوردند ما هم به بازار عکاظ میرفتیم تا حرفهای کاهن ها و راهب هایی را که به آنجا می آمدند، بشنویم.
مدتی پیش از فرارسیدن سال فیل ،روزی در همین بازار راهبی را دیدم که بالای سکویی ایستاده بود و گروهی هم در اطرافش جمع شده بودند. مردی میانسال و لاغراندام بود که ریش کم پشت و موهای بلندی داشت عربی را به لهجه رومی های شام حرف میزد در چهره و آهنگ صدایش صداقتی بود که مرا به طرف خود کشید.
مثل دیگران به آن حلقه وارد شدم و به حرفهای او گوش سپردم با هیجانی مخصوص میگفت ای مردم من هفتاد و دو کتاب آسمانی خوانده ام در بسیاری از این کتابها نشانه های آخرین پیامبری که خواهد آمد نوشته شده است.
در زبور داوود آمده است خداوندا برپادارنده سنت را برانگیزان؛ تا مردم را آگاه کند که عیسی بشر است و خدا نیست.
در انجیل آمده است: مسیح به یارانش گفت من میروم و به زودی، فارقلیط با روح حق به نزد شما خواهد آمد. او از پیش خود سخن نمیگوید و فقط کاری را که به وی وحی میشود انجام میدهد.
فارقلیط به پیامبری من شهادت خواهد داد؛ همچنان که من به پیامبری او گواهی دادم و عالم را بر گناه سرزنش خواهد کرد.
او دین خدا را زنده خواهد کرد؛ رازها را بر شما خواهد گشود و پیچیدگی ها را تفسیر خواهد کرد من برای شما مثلها را آوردم و او تفسیر آنها را خواهد آورد.
مردی از میان جمع پرسید در تورات چه؟ آیا در آنجا هم اشاره ای به او شده است؟
او گفت بله ای مردا در سفر پنجم تورات آمده است همانا من از برادران قوم بنی اسرائیل برای آنان پیام آوری مانند تو برخواهم انگیخت و سخن خود را در دهان او قرار خواهم داد و برادران ،ایشان همان فرزندان اسماعیل اند.
در کتاب حقوق و کتاب دانیال و کتاب اشعیا هم مانند این سخنان درباره او آمده است.
پرسیدم ای مرد خدا آیا از نشانه های او هم چیزی نوشته اند؟ گفت: بله او از سرزمین تهامه است. عربها او را «احمد» مینامند. جز آن او نامهای دیگری چون «محمد» و «یاسین» و مانند آنها هم دارد.
چشمان او درشت و ابروهایش پیوسته است در میان دو کتفش هم نشانه ای است؟
مانند خزی که رنگ آن متمایل به سیاه است.
او محبوبترین آفریده ها نزد خداست.
در کتاب دانیال گفته شده است که هنگام تولد هیچ پیامبری جز عیسی و احمد فرشتگان بر زمین فرود نیامده اند و نخواهند آمد. آن شب که او به دنیا می آید سراسر بهشت را تزیین می کنند سپس به آن ندا میدهند: شاد شو و بر خود ببال که سرور و پیشوای دوستان تو به دنیا آمد.
پس بهشت میخندد و تا قیامت خندان خواهد ماند.
«شوهرم شراقه جعشم که از تاجران مکه است روزی در خلوت به من گفت: این راز را نزد خود نگهدار در این سفر که به شام رفته بودیم راهبی را دیدیم که در غاری در دل کوهی با خود خلوت کرده بود و به پرستش خدایش مشغول بود. وقتی که کاروان ما در دامنه آن کوه اتراق کرد غروب با سه نفر از همراهان تصمیم گرفتیم نزدش برویم و از او بخواهیم تا برای ما قصه ای بگوید.
راهب پرسید از کدام دیارید؟
گفتیم مکه.
گفت: به زودی پروردگار از میان شما پیامبری برخواهد انگیخت که مردم را به راه راست دعوت خواهد کرد هنگامی که او دعوتش را آشکار کرد در پذیرفتنش بشتابید و از او پیروی کنید.
پرسیدیم اسمش چیست؟
گفت: محمد!
آنگاه ما را ترک کرد و به عبادتگاه خود رفت. از آن شب ما چهار نفر تصمیم گرفتیم که اگر صاحب پسری شدیم اسمش را محمد که آن پیامبر از نسل ما شود.
بگذاریم شاید «هنگامی که باردار او بودم یک شب کسی به خوابم آمد و گفت: بدان که تو به بزرگ و سرور این مردم حامله ای پس وقتی که او را به دنیا آوردی بگو از شر هر حسود به خدای یگانه پناهش میدهم و نام او را «محمد» بگذار».
روزی در حجر اسماعیل خوابیده بودم در خواب دیدم که از تن من نهالی رویید. درخت، آن قدر قد کشید که سر به آسمان سایید و شاخه های آن به شرق و غرب کشیده شد. بعد از آن نوری تند تابیدن گرفت و عرب و عجم به آن سجده کردند. آنگاه گروهی از قریش آمدند که قصد داشتند آن درخت را بیندازند. اما وقتی به نزدیک آن میرسیدند جوانی خوش سیما و با هیبت آنها را از این کار باز میداشت.
من دست بردم تا از آن درخت میوه ای بچینم ولی نتوانستم. آن جوان به من ندا داد تو از آن بهره ای نداری. گفتم: درخت از من است اما من از آن بهره ای ندارم؟!
گفت: بهره اش متعلق به آن گروهی است که در آن در می آویزند.
در این وقت ترسان از خواب جستم.
در برگشت به خانه کاهنی مرا دید که میلرزیدم و رنگ به رو نداشتم. گفت: برای بزرگ عرب چه پیش آمده که حالش این طور دگرگون شده است؟
وقتی حکایت را برای او گفتم رنگ چهره اش تغییر کرد گفت: ای سرور قریش بدان که این اگر رؤیای راست باشد از تو فرزندی به وجود خواهد آمد که مالک شرق و غرب جهان خواهد شد و مردم به دین او درخواهند آمد.
خوشحال شدم و فکر کردم که شاید آن فرزند از نسل پسرم ابوطالب باشد….
شبی در رؤیا دیدم که فرزندی را که باردار او بودم به دنیا آورده ام. زنهایی که زایمان مرا دیده بودند میگفتند برای زنان به دنیا آوردن فرزند کاری بسیار سخت و پر رنج است. چرا آمنه این طور نشد؟!
در این وقت بیدار شدم…
شبی دیگر در رؤیا به من ندا دادند ای آمنه تو به بهترین آفریدگان آبستنی پس هنگامی که به دنیا آمد نام او را «محمد» بگذار و از این راز با هیچ کس سخن نگو.
در این وقت از خواب پریدم؛ در حالی که آن ندا، همچنان در گوشم بود.» ….
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.