کتاب تنتن و سندباد
آیا آمادهی یک سفر پرهیجان به شرق هستید؟ سفری که در آن شخصیتهای دوستداشتنی «تنتن» و یارانش، این بار در مقابل اسطورهی دریاها، «سندباد» قرار میگیرند!
«تنتن و سندباد» رمانی جذاب و پرکشش برای نوجوانان است که به قلم توانای محمد میرکیانی و با تصویرگری هنرمندانهی محمد حسین صلواتیان، شما را به دنیایی از ماجراجویی و تخیل دعوت میکند.
داستان از چه قرار است؟
تصور کنید تنتن، میلو وفادار، کاپیتان هادوک پرشور و پروفسور تورنسل نابغه، راهی شرق میشوند. اما این سفر نه تنها پر از شگفتی است، بلکه آنها را ناگهان در موقعیتی قرار میدهد که باید با سندباد، دریانورد افسانهای و قدرتمند، روبرو شوند. آیا تنتن و دوستانش میتوانند از پس این چالش بزرگ برآیند و راهی برای بازگشت به خانه پیدا کنند؟
چرا باید «تنتن و سندباد» را بخوانید؟
این کتاب ترکیبی بینظیر از شخصیتهای آشنا و ماجراهایی تازه است. اگر به داستانهای پرهیجان، ماجراجویانه و پر از تعلیق علاقهمندید، «تنتن و سندباد» بهترین انتخاب برای شما خواهد بود. این کتاب نه تنها شما را سرگرم میکند، بلکه با قلم شیرین محمد میرکیانی و تصاویر جذاب، لحظات فراموشنشدنی را برایتان رقم میزند.
تکهای از ماجرا:
“در گوشهای از یک ساحل دورافتاده… تکههای قایقی متلاشی شده، بر ماسههای ساحل، خبر از غرقشدن سرنشینان آن میداد. در کنار آنها، چند نفر، تنتن و یارانش روی شنهای نمناک افتاده بودند. آنها چنان به خواب فرو رفته بودند که صدای مرغهای دریایی هم بیدارشان نمیکرد.
ناگهان خرچنگی از زیر شنها سر درآورد و چنگالهایش را به اطراف چرخاند. چنگال خرچنگ، بیاختیار به یکی از پاهای پشمآلود میلو فرو رفت. میلو پارس دردآلودی کرد و از جا پرید و روی صورت کاپیتان هادوک افتاد. کاپیتان هادوک هم وحشتزده از جا پرید و فریادی کشید. با صدای آنها، تنتن و پرفسور و سوپرمن هم از آن حالت خواب آمیخته به بیهوشی بیرون آمدند.
تنتن چشمانش را با دست مالید و با نگرانی پرسید: «ما کجاییم؟ کمک! کمک!»
پرفسور که سرحالتر از بقیه بود گفت: «از کی کمک میخواهی تنتن؟ در حال حاضر در یکی از ساحلهای دورافتادهی مشرقزمین هستیم.»
سوپرمن زودتر از بقیهی افراد سرپا شد و گفت: «پس ما غرق شدیم؟! اَی سندباد لعنتی! تو قصد جان ما را کرده بودی. بهزودی جواب تو را خواهم داد.»
کاپیتان هادوک گفت: «دیگر از این حرفهای گندهگندهی تو خسته شدهام. نمیخواهد این قدر برای سندباد نقشه بکشی. چرا این همه حرف میزنی! نمیتوانی ساکت باشی؟!»
تنتن گفت: «آرام باش کاپیتان! اگر سوپرمن را از دست بدهیم دیگر هیچ چیز نداریم. در حال حاضر، تنها کسی که میتواند ما را نجات بدهد، سوپرمن است.»”


