*توضیحات
اثری است از شنون هیل، دین هیل به ترجمه شیدا رنجبر و چاپ انتشارات پرتقال. داستانی فانتزی، کودکانه، تخیلی و جذاب از شاهزاده خانمی که امروز روز تولدش است، اما هنگامی که همه چیز برای مهمانی مهیاس ناگهان زنگ خطر هیولاها به صدا در می آید. ماگنولیا باید کاری بکند و هر طور شده خودش را به هیولاها برساند، شاهزاده اصلا دلش نمی خواهد که کسی متوجه شود او همان شاهزاده سیاه پوش است.
*گزیده ای از کتاب
از پنجره بیرون را نگاه کرد. مهمان هایش هر لحظه ممکن بود از راه برسند. ولی ناگهان انگشتر جواهر نشان براقش زنگ زد.
شاهزاده ماگنولیا گفت: «زنگ خطر هیولا. وای، حالا نه!»
الان وقت جشن تولد شاهزاده ماگنولیا بود. وقت مناسبی برای حمله ی یک هیولا نبود…